ترانه ی باران

به نام آنکه عشق را آفرید و خود معشوق برتر است

ترانه ی باران

به نام آنکه عشق را آفرید و خود معشوق برتر است

زمین به مقصدی که نمی خواست رفته است



زمین به مقصدی که نمی خواست رفته است!


زمین کوچه ای ست

من این سو

تو آن سو

           نسیمی کاش!

جهان بامی ست

که یکی در فراز و

یکی در فرود

            نگاهی کاش!

دنیا خانه ای ست

در کوچه ای بی نسیم و بی نگاه

                  بی پنجره ای از لبخند

و ما خانه به خانه

می گذریم

با قلب هایی در مشت

مبادا مرگ

         نام ها را دریابد.

" سید ضیاءالدین شفیعی"

خدا عشق است


خدا حقیقت است

 

خدا عشق است

زمانی که عشق در قلب آدمی ماوا داشته باشد,قادر به رنجاندن دیگران نخواهد بود.

 

آنچه دنیا بیش از هر چیز دیگری به آن احتیاج دارد,عشق در عمل است

 

عشق در عمل یعنی: دلسوزی,یاری واز خود گذشتگی.


از خدا برای عشق ورزیدن به شما تشکر نکنید,زیرا خدا غیر از این نیست.


خدا را شکر گذارید که شعله ی عشق خود را در قلبتان نهاده است.


اگر قطره ای از جام عشق خدا بنوشی پیوسته فقط تشنه ی همان جرعه  خواهی بود.

خدایا به عزّت که خوارم مکن... به ذُلّ گنه شرمسارم مکن!



کریما به رزق تو پرورده ایم 


به انعام و لطف تو خو کرده ایم 


گدا چون کرم بیند و لطف و ناز 

نگردد ز دنبال بخشنده باز 


چو ما را به دنیا تو کردى عزیز 

به عقبى همین چشم داریم نیز 


خدایا به عزّت که خوارم مکن 

به ذُلّ گنه شرمسارم مکن 


به لطفم بخوان و مران از درم 

ندارد بجز آستانت سرم 


تو دانى که مسکین و بیچاره ایم 

فرومانده نفس امّاره ایم 


به مردان راهت که راهى بده 

وزین دشمنانم پناهى بده 


خدایا به ذات خداوندیت 

به اوصاف بى مثل و مانندیت 


به لبّیک حجّاج بیت الحرام 

به مدفون یثرب علیه السلام 


به طاعات پیران آراسته 

به صدق جوانان نوخاسته 


که چشمم ز روى سعادت مبند 

زبانم به وقت شهادت مبند

عشق پروانه



یک پروانه عاشق یک فیلسوف شد که داشت کتابی درباره عشق می نوشت.

یه روز پروانه گفت که به محبت احتیاج دارد، و فیلسوف یک فصل به کتابش اضافه کرد در باب اقسام محبت.

یک روز دیگر پروانه اشک می ریخت و فیلسوف یک فصل جدید نوشت

درباره فوائد اشک...

یک روز پروانه لب به سخن گشود و از مرد گله ای کرد وفیلسوف بیانیه قرایی در تبرئه خودش به کتاب اضافه کرد...

دست آخر یک روز پروانه دلشکسته شد و رفت و مرد فصل آخر کتابش را با عنوان بی وفایی پروانه ها نوشت و هرگزنفهمید که یک پروانه گاهی باید کلمات عاشقانه بشنود، گاهی احتیاج دارد به دست هایی که در سکوت اشکش را پاک کند، گاهی باید کمی شکوه کند!

و مرد هرگز نفهمید که عشق واقعی در قلب پروانه بود و در اشک هایش و در شکوه های کودکانه اش....

پروانه به جای دیگری سفر کرد و آدم های دیگری را عاشق کرد و هیچ کس با خواندن کتاب مرد عاشق نشد....

زندگی


زندگی با همه ی وسعت خویش...

   

محفل ساکت غم خوردن نیست


حاصل تن به قضا دادن و پژمردن نیست


زندگی جنبش و جاری شدن است


از تماشاگه آغاز حیات..

                          تا بدانجا که خدا می داند...


زیر باران باید رفت





در یک شب بارانی و با دل تنگ، از کلام سهراب حرف دلم رو میگم، اونجا که میگه:

چترها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد

با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت

دوست را، زیر باران باید دید.

عشق را، زیر باران باید جست

...

...

زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، ...

خدایا ... !



خدایا، من عشق به تو را هم از تو می خواهم وعشق به عاشقانت را وعشق رابه هر کاری که مرا به تو نزدیک کند

خدایا ...
خدایا، مرا راهی ده که فقط به در خانه ی تو توانم آمد .
دستی ، که فقط در خانه تو توانم کوفت .
خدایا، من را چشمی ده که فقط گریان تو باشد وسینه ای که فقط سوزان تو .
به من نگاهی ده که جز رو ی تو نتوانم دید .
وگوشی که جز صدای تو نتواند شنید
خودت را معشوقترین من قرار ده . مرا عاشقترین خویش .
خدایا، چشم جویبار عشق مرا به تماشای دریایت روشنی ده ،
مبادا دل من اسیر کوی دیگری شود و پیشانی محبت من بر خاک دیگری بساید .
خدایا مرغ دلم که در دام توست، مبادا که یاد آشیان دیگری کند .
خدایا...
همزمان بارشد گیاه محبتت در باغچه ی دلم هر چه هرزه گیاه هست از ریشه بخشکان .
خدایا...
نکند که روی از من بتابی ونشود که نگاه حیران مرا منتظر بگذاری
ای پاسخ دهنده و ای اجابت کننده
ای گل بخش دیگران از گل گلستان تو ای باغبان باغ رحمت ، ای عزیز و مهربانم ، ای خدای بی همتای من