ترانه ی باران

به نام آنکه عشق را آفرید و خود معشوق برتر است

ترانه ی باران

به نام آنکه عشق را آفرید و خود معشوق برتر است

دلهای تشنه ...

دعای باران چرا؟

دعای عشق بخوان!

این روزها دلها تشنه ترند تا زمینها

خدایا کمی عشق ببار!

 

  

   تو تک ستاره ی منی

 

     منم اسیر بودنت


از ته دل داد می زنم
                              می میرم از نبودنت
                                              دوستت دارم ....

قصه‌ آدم، قصه‌ یک‌ دل‌ است‌ و یک‌ نردبان

 

 قصه‌ بالا رفتن، قصه‌ پله‌ پله‌ تا خدا.

قصه‌ آدم، قصه‌ هزار راه‌ است‌ و یک‌ نشانی.

قصه‌ جست‌و جو.قصه‌ از هر کجا تا او.

 

 

قصه‌ آدم، قصه‌ پیله‌ است‌ و پروانه، قصة‌ تنیدن‌ و پاره‌ کردن.

 

 

 

قصه‌ به‌ درآمدن، قصه‌ پرواز...

من‌ اما هنوز اول‌ قصه‌ام؛

 

 

قصه‌ همان‌ دلی‌ که‌ روی‌ اولین‌ پله‌ مانده‌ است، دلی‌ که‌ از بالا بلندی‌ واهمه‌ دارد، از افتادن.

 

 

 

پایین‌ پای‌ نردبانت‌ چقدر دل‌ افتاده‌ است!

دست‌ دلم‌ را می‌گیری؟ مواظبی‌ که‌ نیفتد؟

من‌ هنوز اول‌ قصه‌ام؛

 

 

قصه‌ هزار راه‌ و یک‌ نشانی. نشانی‌ات‌ را اما گم‌ کرده‌ام. باد وزید و نشانی‌ات‌ را بُرد.

 

 

نشانی‌ات‌ را دوباره‌ به‌ من‌ می‌دهی؟ با یک‌ چراغ‌ و یک‌ ستاره‌ قطبی؟

من‌ هنوز اول‌ قصه‌ام.

 

 

 قصه‌ پیله‌ و پروانه، کسی‌ پیله‌ بافتن‌ را یادم‌ نداده‌ است. به‌ من‌ می‌گویی‌ پیله‌ام‌ را چطوری‌ ببافم؟

 

 

 

پروانگی‌ را یادم‌ می‌دهی؟

دو بال‌ ناتمام‌ و یک‌ آسمان‌

من‌ هنوز اول‌ قصه‌ام.

قصه...

تا ابد در کنار هم هستیم

به نام خالق عشق

من و همسرم هفتم این ماه با مراسم جشنی زندگی مشترکمون رو شروع کردیم.

امیدوارم آشیانه ی کوچکمان همیشه لبریز از عشق و یاد خدا باشه. انشاالله


احساس قشنگ

پنجره را باز میکنم
احساس قشنگ ِ " تو " می آید
می نشیند
بر پرده
بر دیوار...
من
گیج ِ این همه " تو "
مست ِ مست
کنار می آیم با خودم
و
با احساس ِ قشنگی که " تـــو " یی
زندگی می کنم
زیر یک سقف

نیکو

پرسیدم: بار الهی چه عملی از بندگانت بیش از همه تو را به تعجب وا می‌دارد؟

 

پاسخ آمد: اینکه شما تمام کودکی خود را در آرزوی بزرگ شدن به سر می‌برید

 

و دوران پس از آن در حسرت بازگشت به کودکی می‌گذرانید…

 

اینکه شما سلامتی خود را فدای مال‌اندوزی می‌کنید

 

و سپس تمام دارایی خود را صرف بازیابی سلامتی می‌نمایید…

 

اینکه شما به قدری نگران آینده‌اید که حال را فراموش می‌کنید،

 

در حالی که نه حال را دارید و نه آینده را…

 

این که شما طوری زندگی می‌کنید که گویی هرگز نخواهید مرد

 

و چنان گورهای شما را گرد و غبار فراموشی در بر می‌گیرد که گویی هرگز زنده نبوده‌اید…

 

سکوت کردم و اندیشیدم،

 

در خانه چنین گشوده، چه می‌‌طلبیدم؟ بلی، آموختن…

  

پرسیدم: چه بیاموزم؟

 

  پاسخ آمد: بیاموزید که مجروح کردن قلب دیگران بیش از دقایقی طول نمی‌کشد

ولی برای التیام بخشیدن آن به سالها وقت نیاز است…

 

بیاموزید که هرگز نمی‌توانید کسی را مجبور نمایید تا شما را دوست داشته باشد،

 

زیرا عشق و علاقه دیگران نسبت به شما آینه‌ای از کردار و اخلاق خود شماست

بیاموزید که هرگز خود را با دیگران مقایسه نکیند، از آنجایی که هر یک از شما

 

به تنهایی و بر حسب شایستگی‌های خود مورد قضاوت و داوری ما قرار می‌گیرد…

 

بیاموزید که دوستان واقعی شما کسانی هستند که با ضعف‌ها و نقصان‌های شما آشنایند

 

 ولیکن شما را همانگونه که هستید و دوست دارند…

 

بیاموزید که داشتن چیزهای قیمتی و نفیس به زندگی شما بها نمی‌دهد،

 

بلکه آنچه با ارزش است بودن افراد بیشتر در زندگی شماست…

 

بیاموزید که دیگران را در برابر خطا و بی‌مهری که نسبت به شما روا می‌دارند

 

مورد بخشش خود قرار دهید و این عمل را با ممارست در خود تقویت نمایید…

 

بیاموزید که که دونفر می‌توانند به چیزی یکسان نگاه کنند

 

ولی برداشت آن دو هیچگاه یکسان نخواهد بود…

 

بیاموزید که در برابر خطای خود فقط به عفو و بخشش دیگران بسنده نکنید،

 

تنها هنگامی که مورد آمرزش وجدان خود قرار گرفتید، راضی و خشنود باشید...

 

بیاموزید که توانگر کسی نیست که بیشتر دارد بلکه آنکه خواسته‌های کمتری دارد…

 

به خاطر داشته باشید که مردم گفته‌های شما را فراموش می‌کنند،

 

مردم اعمال شما را نیز از یاد خواهند برد ولی،

 

هرگز احساس تو را نسبت به خویش از خاطر نخواهند زدود…  

 

 

در کنار تو بودن ...


در کنار بودنت من حس رویا میکنم

با نگاه عاشقت هر لحظه غوغا میکنم

در سکوت پنجره ,  در بی کران آرزو

با نسیم عشق تو هر لحظه غوغا میکنم

در وجود نازنینت غرق بوسه تا خدا

من تورا هر لحظه با لبهای خود جامیکنم

 در کنار هستی و زیبایی و شعر و مکان

من تورا زیبا ترین شعر جهان جا میکنم