ترانه ی باران

به نام آنکه عشق را آفرید و خود معشوق برتر است

ترانه ی باران

به نام آنکه عشق را آفرید و خود معشوق برتر است

گلدی باهار


داغلار باشین نان قار گئده ر

کاسیب اُوینده ن دار گئده ر

قیشدا اوشاق تک زار گئده ر

گلدی باهار گلدی باهار


باهار گلیب آچیب گوللر

هوروک لنیب اوزون تللر

فخر ائدیری بیزیم ائللر

گلدی باهار گلدی باهار


بولوت گئدیر گون یائیلیر

یاتمیش اوره لر آئیلیر

گویده اولدوز لار سائیلیر

گلدی باهار گلدی باهار


داماد اولور تازه جوان

شیهه چکیر بیزه زامان

قیش سویو قادیدی گومان

گلدی باهار گلدی باهار


یل چالیری اوزهاواسین

چوپان توقور اوزداناسین

ساری اینک سوت جالاسین

گلدی باهار گلدی باهار


توی باشلانیب ائل اوبادا

بهره سی یوخ زور داوادا

قوشلار اوخول لار یووادا

گلدی باهار گلدی باهار


کهلیک باشین گیز لندیریر

آغاج قوشی دیلندیریر

عاشق سازین سسلندیریر

گلدی باهار گلدی باهار


بولبول چاتار اوزگولونه

ایت میش یئتر اوز ائلینه

یاغیش دییر اوز  سئلینه

گلدی باهار گلدی باهار


گول چیچکلر قیشی دانیر

شاعر اوخورشمده یانیر

دردیمیزی(دتلی) قانیر

گلدی باهار گلدی باهار

حبیب کارگر اسد(دتلی)

 

گروه ایران فارس www.iranfars.ir

نرم نرمک می رسد اینک بهار

بوی باران بوی سبزه بوی خاک

شاخه های شسته باران خورده پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگهای سبز بید

عطر نرگس رقص باد

نغمه شوق پرستو های شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب

ای دل من گرچه در این روزگار

جامه رنگین نمی پوشی به کام

باده رنگین نمی نوشی ز جام

نقل و سبزه در میان سفره نیست

جامت از ان می که می باید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ

هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com

 

         

یادم باشد..........


یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند


یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند


یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم


که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد


یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم


چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش





 

برای عشقم


 


پرسید چقدر مرا دوست داری ؟

سکوتی کردم. چند لحظه به چشم هایش خیره شدم ...

گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم.

عاشق یک عشق واقعی . عاشق تو ...

عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند .

به عشق این لحظه های انتظار * دوستت دارم * .

به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم ...

به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم * دوستت دارم * .

به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو

در زیر باران قدم میزنم. عاشق بارانم . . .

به عشق آمدن باران

و به اندازه ی تمام قطره های باران *  دوستت دارم * .

به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم  .

به اندازه ی تمام ستاره های آسمان * دوستت دارم * .

به عشق دیدنت بی قرارم.

حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم .

به اندازه ی تمام لحظات بی قراری و دلتنگی  * دوستت دارم * . . .

من که عاشق چشم هایت هستم.

عاشق گرفتن دست های مهربانت هستم

به عشق آن چشم های زیبایت * دوستت دارم * .

لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است .

آن گاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفس گیر است ...

به شیرینی لحظه های عاشقی * دوستت دارم * .

من که تنها تو را دارم.

از تمام دار دنیا فقط تو را می خواهم. تو تنها آرزویم هستی ...

به اندازه ی تمام آرزو هایم که تنها تویی .

به اندازه ی دنیا که می خواهم دنیا نباشد

و تنها تو برای من باشی.

به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تو هستم

و یا تنها به یاد تو هستم. ای عشق من ...

ای بهترینم ... به عشق تمام این عشق ها  * دوستت دارم *  .

پرسیدم : به جواب این سوال رسیدی ؟

این بار او سکوت کرد .

و این بار او با چشم های خیسش به چشم هایم خیره شد ...

اشک هایش را پاک کردم

و این سکوت عاشقانه هم چنان ادامه داشت ...

و من باز هم گفتم : به اندازه ی وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست  
                                                                           * دوستت دارم *

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar22.com

برای بهترینم- بهار نزدیک است

بوی باران ; بوی سبزه ; بوی خاک

 

شاخه های شسته ; باران خورده ; پاک

 

آسمان آبی و ابر سفید , برگهای سبز بید

 

عطر نرگس , رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد


حرفهایی برای نگفتن

و حرفهایی هست برای نگفتن!



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود.
و کلمه، بی زبانی که بخواندش، و بی اندیشه ای که بداندش، چگونه می تواند بود؟
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود،
و با نبودن، چگونه می توان بودن؟
و خدا بود و، با او، عدم،
و عدم گوش نداشت،
حرفهایی هست برای گفتن،
که اگر گوشی نبود، نمی گوییم،
و حرفهایی هست برای نگفتن،
حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند.
حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند،
و سرمایه ماورایی هرکسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد،
حرفهای بیتاب و طاقت فرسا،
که همچون زبانه های بیقرار آتشند،
و کلماتش، هریک، انفجاری را به بند کشیده اند،
کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...
اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند،
اگر یافتند، یافته می شوند...
و ...
کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند،
اگر یافتند، یافته می شوند...
در صمیم وجدان او، آرام می گیرند.
و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند،
واگراوراگم کردند، روح راازدورن به آتش می کشندو، دمادم، حریق های دهشتناک عذاب
برمی افروزند.
و خدا، برای نگفتن حرفهای بسیار داشت،
که در بیکرانگی دلش موج می زد و بیقرارش می کرد.
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟
هرکسی گمشده ای دارد،
و خدا گمشده ای داشت.
هرکسی دوتاست و خدا یکی بود.
هرکسی، به اندازه ای که احساسش می کنند، هست.
هرکسی را نه بدانگونه که هست، احساس می کنند.
بدانگونه که احساسش می کنند، هست.
انسان یک لفظ است،
که بر زبان آشنا می گذرد،
و بودن خویش را از زبان دوست، می شنود..
هرکسی کلمه ای است:
که از عقیم ماندن می هراسد،
و در خفقان جنین، خون می خورد،
و کلمه مسیح است،
و در آغاز، هیچ نبود،
کلمه بود،
و آن کلمه، خدا بود.