سنین عشقین منه جاندیر بیلیرسن جان اونوتولماز
یارادان بویله یارادمیش منه جانان اونوتولماز
قلبیمین سولطانی سنسن باشقالار خیدمته گلمیش
هامیسین سیلدیم اورکدن آما سولطان اونوتولماز
گؤزلریمده اورییمده تکجه سنسن چونکو هئچ واخت
او کامان قاش اوخ باخیشلی دلی جیران اونوتولماز
او گوزل خاطیره لردی او شیرین سؤزلریمیزدی
کئچسه مین ایلده اونون اوستونه هیجران اونوتولماز
او حقیقی او یالانسیز اورییمده قاینایان عشق
سنی بیلمم آما منده حتی بیر آن اونوتولماز
اونوتامام سنی جانا اینان اولماز نئجه کی یار
اورییمده آنا یوردوم آذربایجان اونوتولماز
خداوندا دستانم خالی اند و دلم غرق در آرزو ها یا دستانم را توانا کن یا دلم را از آرزو های دست نیافتنی خالی کن
دلنوشته
خیلی چیزها هست که نمی بینم!
خیلی چیزها هست که درست نمی فهمم!
خیلی چیزها هست که حقیقتش با اونچه که درک می کنم ،فرق داره!
گاهی پله هایی که می بینم چاله ست
گاهی چاله هایی که می بینم ،پله ست!
می خورم زمین ، دردم میاد.
حقمه زمین بخورم
حق دارم اشتباه کنم
اما حق ندارم چشممو رو اشتباهاتم ببندم
پس درد می کشم و بلند میشم
چون من یه مسافرم
من باید برم.....
کاش
کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم
کاش بخشی از زمان خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم
کاش گاهی در مسیر زندگی
باری از دوش نگاهی کم کنیم
فاصله های میان خویش را
با خطوط دوستی مبهم کنیم
کاش وقتی آرزویی میکنیم
از دل شفاف مان هم رد شود
مرغ آمین هم از آنجا بگذرد
حرف های قلبمان را بشنود
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
عشق، تجربهی
کسانیست که بهروشنی و دلآسودگی و آزادی رسیدهاند.
تنها قلهها هستند که میتوانند تمامی
چشماندازِ پیرامونشان را زیرِ چترِ نگاهِ خود بگیرند.
اگر طالبِ تجربهی عشق هستی، به مراقبه
بپرداز.
اگر طالبِ
گلهایی، بوتهها را تیمار کن.
آبشان بده،
کودشان بده،
به آنها مهر بورز تا ببالند و به گُل بنشینند.
گُلها در زمانِ مناسب خواهند رویید.
نگرانِ آنها نباش.
نمیتوانی آنها را زودتر
از موعدِ مقرر برویانی.
نمیتوانی آنها را مجبور کنی زودتر از موعدِ مقرر شکوفا شوند.
عشق، گُلیست که در وجودِ
تو میروید.
فقط
کافیست زمینه را مهیا کنی.
خود را به روی بیکران باز کن؛
عشق میآید
و در دلِ تو خانه میکند.
ابتدا، خود باش.
ابتدا، خود را بشناس
و با خود اُنس بگیر.
عشق، پاداشِ این اُنس و آشناییست.
عشق، پاداشیست از فراسو.
عشق، میهمانیست که به
دلهای آشنا و بیدار سر میزند.
اگر عشق درِ خانهی تو را بکوبد، با هزار و یک بهانه، در
را به رویش باز نمیکنی زیرا با خود،
اُنس نگرفتهای.
حتی اگر در را نیز به روی عشق باز کنی،
عشق را نخواهی شناخت زیرا با او دیداری نداشتهای.
وقتی عشق، برای نخستینبار، تو را از خود
سرشار میکند، گیج میشوی؛ نمیدانی چه اتفاقی افتاده
است. البته متوجه میشوی که دلت به رقص درآمده است؛ موسیقی آسمانی را که همچون آبشار فرو
میریزد، میشنوی؛ رایحهای را در خود استشمام میکنی که پیش از آن، سابقه نداشته است اما زمان میبرد تا تو خود را جمعوجور کنی و بفهمی حادثهای که در تو اتفاق افتاده، چیزی نیست مگر
حضورِ حضرتِ عشق.
عارفان، آشنایانِ همیشگی
عشقاند.
عشق،
همواره در ساحتِ عرفان میماند.
برای تجربهی عشق،
باید به ساحتِ عرفان، قدم بگذاری.
عشق،
صفتی از صفاتِ الهی نیست،
بلکه ذاتِ خداوند است.
همهچیز از چشمهی عشق میجوشد.
عشق، خداست.
عشق، حقیقتِ فرجامین است.
ورای ساحتِ عشق، مرتبهای نیست.
درواقع، پیش از آنکه به عشق برسی،
باید ناپدید شوی.
وقتی عشق هست، تو در میان نیستی.
وقتی عشق را مییابی که جویندهای در
میان نباشد.
تو و عشق
با هم جمع نمیشوید.
یا تو در میان خواهی بود و یا عشق.
خودت باش.
خودت را محترم بشمار و دوست بدار.
بدان که خداوند، تو را میخواسته است،
بنابراین، به تو هستی داده است.
تو خواستنی هستی.
تو محبوبِ خداوند هستی.
اگر سیمای حقیقی خود را ببینی،
عشق در تو آغاز میشود.
عشق، پایان ناپذیر است.
میتوانی عشق را با همهچیز و همهکس
سهیم شوی.
چیزی از
عشق کاسته نمیشود.
هرچه
بیشتر عشق را ببخشی،
قدرتِ بیشتری برای بخشیدن مییابی.
بدونِ توقع و چشمداشت ببخش.
بدونِ توقع و چشمداشت دوست بدار.
حتی توقعِ یک سپاس را نیز نداشته باش.
خود را وامدارِ کسی بدان
که پذیرای عشقِ توست.
سلطانِ
بخشندهی عشق باش، نه گدایی متوقع.