ستاره های کاغذی،فانوسکای پولکی
شیطنت یواشکی،تو روزگار کودکی
دنیای خوب سادگی،با اون همه عروسکا
رنگین کمون هفت نشون،تو رنگای بادکنکا
تو اون روزای بچگی،تولدا چه حالی داشت
خنده های راس راسکی،پا روی هر چی غم می ذاشت
دلخوشی ما بچه ها،به هدیه های بسته بود
رو کاغذای رنگی شون،یه قاصدک نشسته بود
حالا ازون گذشته ها،مونده فقط یه خاطره
قاصدک بچه گیا،هرچی باشه مسافره
چه لطیف است حس آغازی دوباره،
و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس...
و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!
ر۲۹دی تولد من بود و خانواده ی همسرم برام جشن تولد گرفته بودند.
امسال اولین تولد من در کنار خانواده جدیدم بود. اینکه روز تولد منو بخاطر داشتند و
جشن گرفتن برام خیلی ارزشمند بود.
امیدورام همیشه در کنار هم خوش و خرم باشیم هیچ کدورتی بین دلهامون نباشه.
مثل من تنها بودی
مثل من همسفر غمها بودی
مثل من در انتظار یاری با وفا بودی
در آرزوی داشتن عشقی بی ریا بودی
حالا دیگر من تنها نیستم و تو همان یار باوفای منی
تو نیز دیگر تنها نیستی و تمام هستی منی
عشق یعنی آن نخستین حرفها
عشق یعنی در میان برفها
عشق یعنی یاد آن روز نخست
عشق یعنی هر چه در آن یاد توست
تو را من دوست میدارم
نه قدر آب دریاها
که روزی خشک گردند شوند بیچاره ماهیها ....
تو را من دوست میدارم
نه قدر غنچه و گلها
که روزی خشک گردند برآرند آهی از دلها ...
تو را من دوست میدارم
به قدر کهکشان و ماه انجمها
که جاویدان بماند عشق من تا بودن آنها ....
تقدیم به همسر مهربانم ُ توحیدمُ همسفر زندگیم